همداستان - چگونه آدمی همانگونه میشود که هست!

تو عمری با سکوت خود مرا آزار می دادی ، صدایت میزنم حالا برای مردم آزاری :رجا

همداستان - چگونه آدمی همانگونه میشود که هست!

تو عمری با سکوت خود مرا آزار می دادی ، صدایت میزنم حالا برای مردم آزاری :رجا

خستگی نو

 بنام خود خدا 

سلام و عرض ادب و از اینطور چیزا .... 

خوبین ... من دوباره توفیق نصیبم شد بیام زیارت حضرت معصومه (س) 

این روزا ذوق شعریم همچین بگی نگی کور شده و کار جدید نگفتم . 

آدم بهتره که همه چیزو به خدا بسپاره .... همه چی همون طور رقم میخوره که اون میخواد. 

فردا ان شا الله از تهران حرکت میکنم میام مشهد. 

هوای قم خیلی خوبه و نه اونقدر سرده و نه اونقدر گرم... 

دیگه جونم براتون بگه که همه درسام مونده...  

با همه این حرفا ... کارها همه آن شود که او خواهد .ولیس للانسان الا ماسعی .... ما فقط سعی خودمونو میکنیم و نهایت سعی خودمونو .... نتیجه دست ما نیست...زندگی مثل یه جنگه ... جنگ همه جانبه با مشکلات و حتی چیزا یا کسایی که دوستشون داریم .... و معنایی که انسان در سختی آفریده شده همینه.... و چقدر زیبا گفتن که خوشبختی و زندگی یه سفره نه یه مقصد پس بیایم زندگی رو با همه ناملایماتش تحمل کنیم . اگه از جنگندگی خسته شدیم استراحت مختصری کنیم .... اما هرگز شانه خالی نکنیم.  

با همه خستگی ها ... جنگندگی ها ... پیروزی ها و شکست ها شاکر خداوند باشیم. یاحق

این شهر نیمه مرده!!!!!

سلامی به گرمی خودم و با وجود سرمای نسبی هوای تهران . از سر سعدی بیچاره شدم تا کافی نت گیر آوردم. امروز صبح با هوا پیما رسیدم. یه کاری دارم اداریه نمیدونم تا کی بطوله!!! 

نمیدونم تهران چرا مغازه ها اینقدر زود تعطیل میکنن...ساعت ۹:۰۰ شب که میشه تو گویی اصلا  

مغازه های فنی و خدماتی وجود ندارن . اما برای مسایل شکمی و ساندویچ و اینا و رستوران همه جا بازن. کمی خستم . دوست دارم هر چی زودتر برگردم درسامو بخونم. خدا میدونم میشنوی .برای همه ما ها بساز و از اونجاهایی که گمانشو داریم و نداریم ما رو یاری کن . 

یه نکته دیگه کم همتی دوستان بلاگرهستش که نظر نمیدنو خودشونم کم آپ میکنن.خلاصه از پا قدم ما تهران بارونی شد(این طرفا بارونیه)من الان ۴ راه استانبولم . 

 

من چتر ندارم ....مگه سهراب نگفته زیر باران باید رفت؟ 

خوب البته فکر ما سینوزیتی ها رو نکرده . بالاخره دوستان برای من دعا کنین ان شا الله  

زودتر کارام انجام شه . برم شبی هتل یه چای احمد دبش در رگ تزریق کنم بعدم بگیرم بخسبم  

با سلام و درود به روان پاک ایمان ژاله !!!! که معلوم نیست کجاست این یادداشتو به پایان میبرم.  

یا حق .... داره سردم میشه......

در دست های خالی نور خدا شده پر

سلام .گاهی چیزی دیگه میخای بگی اما یه چیز دیگه میگی !!! 

گاهی یه جای دیگه میخوای بری یه جای دیگه میری !!!! 

گاهی مسافر نیستی اما مسافرت میکنند 

گاهی میگی نشکستی ... اما صدای قلبت تابلو ه .... 

آره گاهی مجبوری زندگی کنی .... میخوای بری اما نمی زارن .... 

چه میشه کرد ... گاهی اوقات فقط باید از خودت گله کنی. 

چون زورت به دیگران نمیرسه .... به خودت زور بگی .....   

همه اینا درست ..... فقط یه چیز باعث میشه فرو نریزی و ارگ بم نشی  

اینه که توی زلزله ها اول زیر یه درگاه بایستی .... تا اون نجاتت بده .  

دستاتو بالا بیار بزار خدا بی چیزیتو ببینه ....  

 

هیچ کس از اون بیشتر دوستت نداره .... با خدا باش . حتی اگه فکر میکنی همه راهها رو رفتی  

اگه کسی بنا باشه کمک کنه فقط اونه و اگه هم کمک نکنه ما بنده ها ازش طلبکار نیستیم. 

با درود به روان پاک ایمان ژاله مطلب امروز رو به پایان میبریم .