همداستان - چگونه آدمی همانگونه میشود که هست!

تو عمری با سکوت خود مرا آزار می دادی ، صدایت میزنم حالا برای مردم آزاری :رجا

همداستان - چگونه آدمی همانگونه میشود که هست!

تو عمری با سکوت خود مرا آزار می دادی ، صدایت میزنم حالا برای مردم آزاری :رجا

یه دنیا خاطره ... اون روزا کجا رفت؟

سلام

امروز دفتر شعرای سالای 85-86 رو نگاه میکردم .  هر چند شعرو از 76 شروع کردم ...بی اختیار گریم گرفت . چه روزای رنگی ای بود .

صبحا بلند میشدم میرفتم دفتر وکلا بعد از ظهرا هم یه سره تو جلسه های شعر پلاس بودیم . از جلسه آقای فنایی گرفته تا خانم درتومیان و برزگر و میرک و جلسه استاد شهید زاده ..... یاد همش بخیر بشدت بغض گلومو گرفته یعنی میشه دوباره اون سالا و همون شعرای ضعیفی که فکر میکردم

خیلی خوبن تکرار بشه .

بعد از ظهرا گاهی با مهدی احراری و استادم محمد باقر روشن نیا و برادر آقای امیری اسفندقه میرفتیم کافه درویش تو جنت ........ آری بیاد آنروزها خواندم و گریستم ...گاهی هم با آقای حاجی زاده جلسه شعر داشتیم یادمه غزل مثنوی میگفت و غزل .....  یلدا کنار سفره رنگین میوه ها

خوش عیش میکنی به تمامی شیوه ها ...گاهی هم حسین آقای موید میومد دفتر حاجی زاده . گاهی مسعود کمالی رو هم با خودم میاوردم تا بالاخره شاعر شد و یه روز سرود

روی صندلی که دو پایه دارد ایستاده ام ... روی پاهای خودم ....

اما حالا به خودم که نگاه میکنم  میبینم 25 سالگیم با 31 سالگی خیلی فرق داره .... یه دنیا آرزو داشتم برا خودم .

بقول خدابیامرز ناصر عبداللهی تنها ترین مسافر شب تو خلوتم پا نمیزاره ..... دلم برا همشون تنگ شده جه پسر جه دختر .............. 

مرگ بر این روزا ..... 

تنهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام و خسته